دنیای من و آدم کوچولوها – تفریح نیمه‌کاره

رژیا پرهام – تورنتو

امروز رفتیم پارک و بچه‌ها مشغول بازی شدند. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسرکی غریبه و حدوداً دو سال و نیمه به‌سمت دخترک چهارساله رفت و با مشت توی شکمش کوبید. بلافاصله صدای گریهٔ دخترک بلند شد و به‌سمت من آمد. پسرک آن‌قدرها هم قوی به‌نظر نمی‌رسید و مشتش آن‌قدر محکم نبود که نگران سلامت دخترک باشم، ولی گریه‌اش تلخ بود و معلوم بود که احساساتش حسابی جریحه‌دار شده بود؛ من را بغل کرد و با گریه شروع کرد به تعریف ماجرایی که دیده بودم. گذاشتم صحبتش تمام بشود و کمی آرام بگیرد، بعد گفتم: «خیلی متأسفم که تجربهٔ بدی داشتی.»

پسر کوچولو کمی دورتر ایستاده بود و نگاه می‌کرد. مادرش که ظاهراً از دور ماجرا را دیده بود، نوزادبه‌بغل به‌سمت ما آمد و پسرش را صدا کرد. با لحنی آرام از پسرک پرسید: «می‌دونی چرا این دختر کوچولو گریه می‌کنه؟» پسرک جواب نداد. مادرش توضیح داد: «چون دلش درد گرفته، کتک‌خوردن درد داره و اون خیلی ناراحته که تو زدی‌ش. بهتره ازش معذرت بخوای، حالش رو بپرسی و بگی که نمی‌خواستی درد بکشه.» پسر کوچولو جلو آمد و دستش را روی زانوی دخترک گذاشت و همهٔ آن حرف‌ها را تکرار کرد و در آخر پرسید: «درد داری؟» دخترک با گریه سرش را به علامت تأیید تکان داد و حرفی نزد. 

مادر دست پسرکش را گرفت و با کمی فاصله از ما روی نیمکتی نشست و با همان لحن آرام گفت: «دفعهٔ قبل که این رفتار رو انجام دادی، بهت توضیح دادم که اون کارتونی که دیدی کارتون خوبی نبود و آدم‌های خوب به کسی آسیب نمی‌رسونن، تو آدم خوبی هستی و نباید به دیگران آسیب بزنی.» چند ثانیه‌ای ساکت شد و ادامه داد: «و من متأسفم که مجبوریم تفریح امروز رو به‌همین زودی تموم کنیم و به خونه برگردیم. خیلی دلم می‌خواست امروز رو با مادربزرگ، پدربزرگ و خاله باشم و تو با پسرخاله و دخترخاله‌هات، ولی با این اتفاق مجبوریم از همه خداحافظی کنیم که تو فرصت داشته باشی و به رفتارت فکر کنی.» 

یکی دو دقیقه به پسرک زمان داد و پرسید: «متوجه حرف‌های من شدی؟» پسرک گفت: «متوجه شدم، ولی دلم می‌خواد همین‌جا بمونیم.» مادرش گفت: «من هم همین‌طور. ولی متأسفم که طبق صحبت‌هایی که دفعهٔ قبل داشتیم، باید به خونه برگردیم.» 

صحبتشان که تمام شد، به‌سمت ما آمدند، مادر پسرک گفت: «من و پسرم بابت رفتار او معذرت می‌خواهیم.» بعد هم به‌سمت گروه همراهشان رفتند و گفت: «متأسفانه ما باید پیک نیک امروز رو نیمه‌کاره بذاریم و به خونه بریم.» همراهانشان هیچ نظری ندادند و فقط خداحافظی کردند.

خانم نوزاد را داخل صندلی کوچکش گذاشت و سه نفری پارک را ترک کردند.

ارسال دیدگاه